http://upload20.ir/upload/13293954571915898260.jpg

برخی اوقات انسان بدون هیچ دلیل و بهانه‌ای احساس گرفتگى، بی‌حالى، دلتنگی و بی‌حوصلگی می‌کند و غمی آشنا درون او را می‌آزارد. برخی بر این باورند که یکی از عوامل اصلی این بی حالی و اندوه، فاصله گرفتن از جمع دوستان و نزدیکان و پناه بردن به خلوت و انزوا است؛ در حالی که نمی توان این سخن را به عنوان دلیل کامل و صحیحی تلقی کرد؛ زیرا چه بسا ممکن است انسان در میان جمع باشد؛ ولی احساس غربت و دلتنگی نماید...



ادامه مطلب...
ارسال توسط

بعضي روزها هم هست كه حس آخرین بیسکوییت مونده تو بسته ساقه‌طلایی رو دارم! داغون، شکسته، تنها ...!!!




ارسال توسط سعید میرزایی

یه دوست نداریم وقتی اعصابمون داغونه سرمونو بذاریم رو شونش گریه کنیم، بعد که پرسید چی شده عزیزم؟ بگیم خفه شو به تو ربطی نداره!!!




ارسال توسط سعید میرزایی

در ادامه ی مطلب بیوگرافی استاد بزرگ آواز محمد رضا شجریان (از زبان خودش)

 

                                                                                 ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط

حدود 30 سال قبل انتشارات يونيورسال كتاب هاي زيبا بزرگ رنگي و جذابي را با نام ماجراهاي تن تن و ميلو روانه بازار نمود كه طي مدتي كوتاه توانست جاي خود را ميان كودكان و نوجوانان باز كند.وبدين شكل تن تن وارد ايران شد.چاپ عالي كيفيت خوب كاغذ و ترجمه بي نقص متن فرانسوي به علاوه طبيعت كتابها موجب شد كه در بسياري از خانه ها حداقل يك كتاب تن تن پيدا شود.كتابهايي كه در هر خانواده دو سه نسل آنها را خوانده اند و از آنها لذت برده اند.لذت دراز كشيدن در يك بعدازظهر گرم تابستان و خواندن كتابهاي تن تن لذتي غير قابل وصف است.متاسفانه بعد از انقلاب چاپ اين كتاب ها متوقف گشت و براي سال هاي سال پيدا كردن اين كتاب ها به خصوص براي كساني كه كلكسيونشان ناقص بود به يك رويا تبديل شد.اما چندي پيش مجددا اين كتاب ها اجازه چاپ يافت و چند انتشاراتي مختلف از جمله نشر تاريخ و فرهنگ و انتشارات زرين اقدام به چاپ اين كتاب ها نمودند.كتاب هاي چاپ شده توسط انتشارات زرين از كيفيت چاپ و ترجمه قابل مقايسه با يونيورسال برخوردار نيست و درواقع تجديد چاپ كتاب هاي ونوس با ترجه اسمرديس مي باشد(هر چند كه مدتي است كتاب هاي زرين نيز با تر جمه جديد و چاپ بهتري ارائه مي گردد) البته نشر تاريخ و فرهنگ و در ادامه رايحه انديشه توانسته اند كه اين كتاب ها را با كيفيتي بهتر و ترجمه اي مناسب ارائه دهند كه ترجمه آن از روي متون انگليسي مي باشد و همانطور كه مي دانيد انگليسي ها علاقه زيادي به تغيير اسامي دارند.بنابراين ميلو به برفي و تورنسل به كلكولوس و ... غيره تبديل مي شوند! البته كتابهاي هر دو انتشارات با استقبال خوبي مواجه گشته اند زيرا از قديم گفته اند لنگه كفش در بيابان غنيمت است

TIN TIN

دانلود داستان مصور تن تن و فرار از شوروی در ادامه ی مطلب

ادامه ی داستان ها در آینده....

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط

به حضرت موسی (ع) وحی شد که شش چیز را در شش جای قرار دادم، مردم در شش‌جای دیگر به دنبال آن می‌گردند:۱- من آسایش را در بهشت خلق کردم، مردم در دنیا به دنبال آن می‌گردند.۲- من رفعت و بزرگی را در تواضع قرار دادم، مردم در تکبر آن را می‌جویند.۳- من عزت را در بیداری شب قرار دادم، مردم در دربار سلاطین طلب می‌کنند.۴- من دعای مستجاب را درغذای حلال قرار دادم، مردم در سروصدا دنبال می‌کنند.۵- من علم را در غربت قرار دادم، مردم در وطن جست‌وجو می‌کنند.۶- من رضای خود را مخالفت با نفس قرار دادم مردم انرا در نفس خود جستجو میکنند.




تاریخ: جمعه 3 تير 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,گمشده,خواندنی,,
ارسال توسط

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید
: جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و
جهنمیان را هدایت می کند و....

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن
که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز
گرداند.




ارسال توسط

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار
پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر
داخل کلاه بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور
اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و......

                                                                             



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 3 تير 1390برچسب:مرد کور,داستان,داستان کوتاه,خواندنی,
ارسال توسط

 در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد
قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش
رفت.


- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟


- خدمتکار گفت: ۵٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و....



ادامه مطلب...
ارسال توسط

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد